محکوم به گناه
مطالب رمانتیک وعاشقانه
شب بروی شیشه های تار مینشست ارام چون خاکستری تبدار باد نقش سایه هارا در حیاط خانه هر دم زیرورو می کرد پیچ نیلوفر چو دردی موج میزدبر سر دیوار در میان کاجهای جادوگر مهتاب با چراغ بی فروغش میخزید ارام گوئی از دور گور ظلمت روح سرگردان خود را جستجو میکرد من خزیدم در دل بستر خسته از تشویش و خاموشی گفتم ای خواب ای سرانگشت کلید باغهای سبز چشمهایت برکه تاریک ماهی های ارامش کولبارت را بروی کودک گریان من بگشا و ببر با خود مرا به سرزمین صورتی رنگ پری های فراموشی توسط سلناجونی
نظرات شما عزیزان:
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |